دوستی دارم که پنجشنبهها ساعت 30/20 به تلویزیون خانهشان میگوید نمکدان. پنجشنبهها برنامههای خبری هم به سلسله جبال نمک تلویزیون میپیوندند و در «بالاتر از خبر» و «صرفاً جهت اطلاع» جوش میآورند و نمکفشانی میکنند.
در نمکفشانی 30/20 هفته گذشته سراغ برخی مسئولان رفته بودند و با لحن مؤدبانه از آنها درباره صرفهجوییشان بعد از هدفمندی یارانهها پرسیده بودند. سؤالکننده بانوی محترمی بود اما طبیعی است که برای نمک بیشتر، یک نریشن غیرمحترمانه داده بودند یک آقایی خوانده بود. من نمیدانم چرا در تلویزیون جماعت فکر میکنند برای نمک بودن باید محترم نبود. بگذریم.
اصل ماجرا گفتوگو با آقای حمید بهبهانی، وزیر راه بود. ایشان در جواب خبرنگار مربوطه گفت: مثلاً همین چند روز پیش ساعت شش صبح با مدیران وزارتخانه جلسه داشتیم، من پردهها را کنار زدم، چراغها را خاموش کردم. از نور روز استفاده کردیم. مشکلی هم پیش نیامد.
آقای وزیر که خدای ناکرده دروغ نمیگویند. با توجه به اینکه طلوع آفتاب حوالی ساعت 7 صبح است، قطعاً جلسه وزارت راه در کشور دیگری برگزار شده است اما با توجه به اینکه وزیر راه ایران در هیچ کشور دیگری دفتر ندارد، لابد اوضاع و احوال جلسه به این شکل بوده.
همه دور میز نشستهاند. آقای وزیر پردهها را کنار میزند و چراغها را خاموش میکند. همه حضار یکصدا صلوات میفرستند. اتاق جلسات میشود ظلمات.
آقای وزیر: خب، خوش آمدید. متشکرم که همگی سروقت در جلسه حاضر شدید.
آقای یکی از معاونین: البته همه بهجز یک نفر. آقای فلانی.
آقای یکی دیگر از معاونین: ایشون اومدن. تشریف دارن.
آقای یکی از معاونین: نخیر، من همین الان دارم به صندلیشون با دست میزنم به کف صندلیشون. اینم صداش.
آقای حراست: شما کارتان کاملاً نادرست است که تالاپتالاپ به صندلی دیگران ضربه میزنید. شاید ایشان سرجایشان ساکت نشسته بودند. میدونید ممکن بود چه آسیبهای جدی و جبرانناپذیری به ایشون برسونید؟ با زندگی مردم بازی نکنید.
آقای وزیر: خب؛ همه آمدهاند جز یکی. حالا بپردازیم به موضوع اصلی جلسه.
در همین حین یکباره در باز میشود. آقای فلانی با نور فراوان وارد میشود. چراغهای راهرو روشن است و نور به داخل تابیده. همه یکصدا داد و فریاد میکنند که: «اون در رو ببند، نور چشممون رو زد!»
فلانی با شرمندگی در را میبندد. کورمال کورمال صندلیاش را پیدا میکند و مینشیند. ولی با صدای «آخ» گوشخراش آقای بیساری وحشتزده از جا میجهد.
آقای بیساری: آقا چرا روی بنده مینشینید با اون وزن 120 کیلوییتان؟!
آقای فلانی: چه میدونستم شما روی صندلی بنده نشستهاید؟
آقای بیساری: خب دست میمالیدید به صندلیتان ببینید کسی روی آن نشسته یا نه!
آقای فلانی: قباحت داره آقای بیساری. از شما بعیده!!
[جلسه تا طلوع آفتاب ادامه پیدا میکند. با طلوع آفتاب معلوم میشود مدیران وزارت نفت با وزیر راه در دفتر وزیر آموزش و پرورش جمع شده بودند و صورتجلسه جشنواره فیلم فجر را امضا کردهاند و بهطور کلی چند نفر دیگر یک جای دیگر همدیگر را دیدهاند.]
در نمکفشانی 30/20 هفته گذشته سراغ برخی مسئولان رفته بودند و با لحن مؤدبانه از آنها درباره صرفهجوییشان بعد از هدفمندی یارانهها پرسیده بودند. سؤالکننده بانوی محترمی بود اما طبیعی است که برای نمک بیشتر، یک نریشن غیرمحترمانه داده بودند یک آقایی خوانده بود. من نمیدانم چرا در تلویزیون جماعت فکر میکنند برای نمک بودن باید محترم نبود. بگذریم.
اصل ماجرا گفتوگو با آقای حمید بهبهانی، وزیر راه بود. ایشان در جواب خبرنگار مربوطه گفت: مثلاً همین چند روز پیش ساعت شش صبح با مدیران وزارتخانه جلسه داشتیم، من پردهها را کنار زدم، چراغها را خاموش کردم. از نور روز استفاده کردیم. مشکلی هم پیش نیامد.
آقای وزیر که خدای ناکرده دروغ نمیگویند. با توجه به اینکه طلوع آفتاب حوالی ساعت 7 صبح است، قطعاً جلسه وزارت راه در کشور دیگری برگزار شده است اما با توجه به اینکه وزیر راه ایران در هیچ کشور دیگری دفتر ندارد، لابد اوضاع و احوال جلسه به این شکل بوده.
همه دور میز نشستهاند. آقای وزیر پردهها را کنار میزند و چراغها را خاموش میکند. همه حضار یکصدا صلوات میفرستند. اتاق جلسات میشود ظلمات.
آقای وزیر: خب، خوش آمدید. متشکرم که همگی سروقت در جلسه حاضر شدید.
آقای یکی از معاونین: البته همه بهجز یک نفر. آقای فلانی.
آقای یکی دیگر از معاونین: ایشون اومدن. تشریف دارن.
آقای یکی از معاونین: نخیر، من همین الان دارم به صندلیشون با دست میزنم به کف صندلیشون. اینم صداش.
آقای حراست: شما کارتان کاملاً نادرست است که تالاپتالاپ به صندلی دیگران ضربه میزنید. شاید ایشان سرجایشان ساکت نشسته بودند. میدونید ممکن بود چه آسیبهای جدی و جبرانناپذیری به ایشون برسونید؟ با زندگی مردم بازی نکنید.
آقای وزیر: خب؛ همه آمدهاند جز یکی. حالا بپردازیم به موضوع اصلی جلسه.
در همین حین یکباره در باز میشود. آقای فلانی با نور فراوان وارد میشود. چراغهای راهرو روشن است و نور به داخل تابیده. همه یکصدا داد و فریاد میکنند که: «اون در رو ببند، نور چشممون رو زد!»
فلانی با شرمندگی در را میبندد. کورمال کورمال صندلیاش را پیدا میکند و مینشیند. ولی با صدای «آخ» گوشخراش آقای بیساری وحشتزده از جا میجهد.
آقای بیساری: آقا چرا روی بنده مینشینید با اون وزن 120 کیلوییتان؟!
آقای فلانی: چه میدونستم شما روی صندلی بنده نشستهاید؟
آقای بیساری: خب دست میمالیدید به صندلیتان ببینید کسی روی آن نشسته یا نه!
آقای فلانی: قباحت داره آقای بیساری. از شما بعیده!!
[جلسه تا طلوع آفتاب ادامه پیدا میکند. با طلوع آفتاب معلوم میشود مدیران وزارت نفت با وزیر راه در دفتر وزیر آموزش و پرورش جمع شده بودند و صورتجلسه جشنواره فیلم فجر را امضا کردهاند و بهطور کلی چند نفر دیگر یک جای دیگر همدیگر را دیدهاند.]
No comments:
Post a Comment