Friday, January 28, 2011

قتلی دیگر توسط ج.ا

حكم اعدام زهرا بهرامي اجرا شد .
خبرگزاري فارس: يك قاچاقچي موادمخدر به نام « زهرا بهرامي » فرزند علي به اتهام فروش و نگه داري مواد مخدر، سحرگاه امروز (شنبه) به دار مجازات آويخته شد.
به گزارش خبرگزاري فارس‌ محكوم عليه ياد شده عضو يك باند بين المللي ترانزيت مواد مخدر بود كه با همكاري رابط هلندي خود، ‌از آن كشور كوكائين به ايران قاچاق مي‌كرد و به واسطه مشاركت با اين باند،‌ طي دو مرحله كوكائين به داخل كشور منتقل و توزيع شده بود.
اين گزارش حاكيست در بازرسي از منزل نامبرده، ‌كه پيشتر به اتهام ارتكاب جرائم امنيتي دستگير شده بود،‌ 450 گرم كوكائين و 420 گرم ترياك نيز كشف و در تحقيقات صورت گرفته مشخص شد وي 150 گرم كوكائين نيز به فروش رسانده است.
گزارش ياد شده مي‌افزايد: متعاقباً در پي تكميل تحقيقات و صدور كيفرخواست،‌ پرونده زهرا بهرامي به دادگاه انقلاب اسلامي تهران ارسال و جلسه دادگاه با حضور نماينده دادستان و وكيل محكوم عليه تشكيل و پس از رسيدگي،‌ نامبرده به اتهام نگه داري 450 گرم كوكائين و مشاركت در فروش 150 گرم كوكائين به اعدام و مصادره اموال و در مورد نگه داري 420 گرم ترياك به پرداخت چهارده ميليون ريال جزاي نقدي و تحمل هفتاد ضربه شلاق محكوم شد كه رأي صادره مورد تاييد دادستان كل كشور نيز قرار گرفت.

رو که نیست،سنگ پای قزوینه

مقررات حکومت نظامی در مصر

تلویزیون دولتی مصر اعلام کرده است که از ساعت شش بعدازظهر تا ساعت هفت صبح فردا (به وقت محلی) در شهرهای قاهره، سوئز و اسکندریه، مقررات منع آمد و رفت برقرار خواهد بود.
بر اساس گزارش این تلویزیون، حسنی مبارک، رئیس جمهوری مصر از ارتش این کشور خواسته است که مسئولیت برقراری نظم را در کنار پلیس به عهده بگیرد.
ماموران پلیس در قاهره، پایتخت مصر، امروز جمعه ژانویه (8 بهمن) با هزاران نفر که بعد از پایان مراسم نماز جمعه دست به تظاهرات زده و خواهان برکناری حسنی مبارک هستند، درگیر شدند.
به گفته شاهدان عینی، در درگیری در بندر سوئز دست کم یکی از معترضان کشته شد. در این شهر، تظاهرکنندگان خشمگین به خودروهای زرهی حمله ور شدند و یک پاسگاه پلیس را آتش زدند.
پیش از آن نیز، طی ناآرامی های چهار روز اخیر دست کم هشت نفر کشته شدند.
در قاهره، پلیس برای متفرق کردن مردم از ماشین های آب پاش و گاز اشک آور استفاده کرد و تظاهرکنندگان هم در واکنش به سوی نیروهای پلیس سنگ پرتاب کردند.
علاوه بر قاهره و سوئز، مردم شهر ساحلی اسکندریه هم دست به تظاهرات زده اند.
دولت مصر می گوید که آماده گفتگو است، اما در عین حال هشدار داده است که در صورت لزوم از "تدابیر قاطع" استفاده خواهد کرد. شبکه اینترنت و تلفن همراه از امروز صبح در سراسر مصر قطع شده است.
براساس گزارش ها، عده ای از رهبران اخوان المسلمین، جنبش مخالف دولت، دستگیر شده اند. رهبران این گروه که فعالیتش در مصر غیر قانونی است، پیشتر گفته بودند که از تظاهرات روز جمعه حمایت می کند.
نقش اينترنت و رسانه ها در ارتقای آگاهی مردم دنيا را نبايد نديده گرفت...آنچه اين روزها اتفاق می افتد در حقيقت اعتراض به غرب است و می رود شکل ديگری از انتخاب دردنيا به نمايش بگذارد
به گفته یکی از خبرنگاران بی بی سی در قاهره، ماموران لباس شخصی خبرنگاران و روزنامه نگارانی را که در حال تهیه گزارش از تظاهرات بودند، مورد ضرب و جرح قرار داده و آنها را با خودرو از محل می بردند.
اسد الله الصاوی، خبرنگار بی بی سی که خود نیز زخمی شده است، می گوید پلیس با باتوم های برقی و با قساوت بیش از اندازه مردم را کتک می زد.
از زمان آغاز اعتراضات، حسنی مبارک، رییس جمهوری مصر هنوز در انظار عمومی ظاهر نشده و در این مورد اظهار نظر نکرده است.
شرکت محمد البرادعی در تظاهرات
محمد البرادعی، برنده جایزه صلح نوبل و سیاستمدار مخالف مصری، هم در تظاهرات امروز (جمعه 28 ژانویه 2011) در قاهره شرکت کرد. ماموران پلیس با ماشین های آب پاش، به سمت آقای برادعی و هواداران او که به تظاهرکنندگان بعد از نماز جمعه پیوسته بودند، آب پاشیدند.
پلیس سپس با باتوم به کسانی که سعی می کردند آقای برادعی را محافظت کنند، حمله کرد.
آقای برادعی که سراپا خیس شده بود، در داخل یک مسجد که به محاصره ماموران پلیس در آمده بود، گرفتار شد. آنها با شلیگ گاز اشک آور از خارج شدن کسانی که در داخل مسجد بودند، جلوگیری کردند.
محمد البرادعی شب گذشته از اتریش به مصر بازگشت. او پیش از ترک اتریش به مقصد قاهره، اعلام کرده بود چنانچه از او خواسته شود، آماده است رهبری تحولات سیاسی مصر را بر عهده گیرد.

Wednesday, January 26, 2011

چرا تونس تونس، ما نه تونس تیم.(از اکبر گنجی)

علل و دلایل تفاوت نتیجه ی تونس و ایران[۲]

چهارم- علل موفقیت تونس و شکست ایران: چرا بن علی فرار کرد و به دنبال آن، کلیه ی زندانیان سیاسی و احزاب ممنوع تونس آزاد شدند، تبعید شدگان به کشورشان باز گشتند، وزرای عضو حزب حاکم از حزب خود استعفا دادند، چند تن از مخالفان وارد دولت شدند، رسانه ها آزاد شد، دولت جدید تونس حکم بازداشت بین المللی بن علی را صادر کرد و... ؛ اما هیچ یک از این دستاوردها نصیب مخالفان ایران نشد؟ به گمان ما حداقل علل و دلایل زیر در این امر دخیل بوده است:
1-4- گفتمان رهبری جنبش سبز: در ایران، اصلاح طلبان و رهبران جنبش سبز، از اجرای بی کم و کاست قانون اساسی دفاع می کنندومی کوشندتا مستقیما با سلطان علی خامنه ای درگیرنشوند. وقتی شعار اصلی رهبران این حرکت اجرای تمام عیار قانون اساسی کشور است که ولایت فقیه اساس آن را تشکیل می دهد  و ولی فقیه کنونی با ترتیبات قانونی همین قانون اساسی انتخاب شده، انتظار فرار سید علی چه معنایی دارد؟ مستقل از آن که قدرت/ توان/امکان سرنگونی علی خامنه ای وجود داشته باشد یا نه، چنین برنامه/هدف/استراتژیی در دستور کار  رهبران جنبش سبز و اصلاح طلبان وجود نداشته است. شعارهای ساختارشکنانه همیشه از سوی رهبران جنبش سبز نفی شده است.
علی خامنه ای که شاهد پذیرش عملی رهبری  خود از سوی اصلاح طلبان بود، به این رفتار تناقض آمیز آنان اشاره کرد که برخلاف شعارهای علنی، در عمل بیش از جناح اصول گرا خواستار دخالت فرا قانونی رهبر- یعنی نقض قانون اساسی- در مسائل و موضوعات گوناگون شده اند. می گوید:
"برخی از دوستانی که در این جلسه حضور دارند هر گاه به انتخابات‌ها نزدیک می شویم، مدام با یک ژست خاصی در شعارهایشان تبلیغ می کنند که اختیارات رهبری در چهارچوب قانون اساسی است و رهبری در چهارچوب قانون اساسی باید عمل کند و اختیارات فراقانونی و یا حکم حکومتی نداریم. جناب آقای خاتمی نیز وقتی سال 76 می خواستند کاندیدای ریاست جمهوری شوند، آمدند پیش بنده و گفتند که بنده عقیده ام این است که رهبری باید در چارچوب قانون اساسی عمل کند. بنده به ایشان گفتم بسیار مطلب خوبی است ولی شما جناب آقای خاتمی کسی خواهی بود که در آینده بیشترین تقاضاها را برای استفاده از اختیارات فراتر از قانون اساسی رهبری جهت حل مشکلات کشور خواهید داشت. در طول سال‌های ریاست جمهوری، ایشان بارها نامه می زدند که فلان مطلب را تنها شما می توانید حل کنید و بنده می نوشتم که با توجه به این که درخواست شما در چارچوب قانون اساسی نیست، مکتوب بنویسید که موضوع از طریق اختیارات فراتر از قانون اساسی رهبری حل شود و ایشان بارها و بارها چنین مطلبی را مکتوب کردند. شما ببینید این اختیارات رهبری در انتخابات‌های مختلف مثل تایید انتخابات مجلس تهران و یا تایید صلاحیت کاندیدای ریاست جمهوری و... تاکنون به نفع چه جریانی بیشتر به‌کار گرفته شده است. در همین جمع اکثر دوستان در زمان تصدی خود بر پست های مختلف در مواقع بحرانی کشور، همین درخواست‌ها را به‌ صورت مکتوب برای استفاده از اختیارات رهبری داشته اند ولی چرا هر وقت انتخاباتی می شود، مدام تکرار می کنید که حکم حکومتی نداریم"[6].
علی خامنه ای سپس این نکته را گوشزد می کند که شما- نمایندگان کروبی و موسوی- به من رجوع کرده و خواستار دخالت فرا قانونی ام در امر انتخابات هستید. یعنی به آنها می فهماند که شما هم به من به چشم رهبری که حلال مسایل است می نگرید.
اما مسأله فقط محدود به رفتار غیر علنی نیست. در رویدادهای پس از انتخابت 22 خرداد 88، مخالفان انگشت اتهام را به سوی علی خامنه ای نشانه رفتند. ولی سید محمد خاتمی در 11بهمن 88 - یعنی هفت ماه پس از انتخابات- باز هم  نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی، امام و رهبری را از ارکان اصلاح طلبی بیان نموده و نه تنها خواستار رعایت شأن رهبری شده، بلکه وی را هم به عنوان یکی از مقدسات ذکر کرده است. خاتمی در سخنرانی خود درسال 1389 ضمن دفاع مجدد از این ارکان و اعلام این که اصلاحات "چیزی جز این نیست"، از جفایی که به رهبری می شود ابراز نارضایتی می کند. در سخنرانی 25 خرداد 89 ضمن جدا کردن احمدی نژاد و همفکرانش از رهبری، و اعلان این که رهبری روش های احمدی نژاد را "نمی پسندد"، از "ظلم مضاعف" ی که از سوی احمدی نژاد به رهبری می شود اعلام نارضایتی مجدد می کند. در سخنرانی 15شهریور89 مجدداً می گوید که احمدی نژاد به رهبری "لطمه می زند"، "ما این را نمی خواستیم و نمی خواهیم". در سخنرانی 27شهریور 89 می گوید "اصلاحات در چارچوب معیارهای اصلی نظام است"، اما احمدی نژاد و جریانش، "در مقابل رهبری و نظام هم خواهند ایستاد". خاتمی رهبری اصلاح طلبان را بر عهده داشت و اینک یکی از رهبران حرکت سبز است. اگر روایت او از صفحه ی شطرنج سیاسی کشور مطابق با واقع باشد، اصلاح طلبان/سبزها رهبری را پذیرفته اند اما احمدی نژاد و باندش دشمنان اصلی رهبری اند و علیه او قیام کرده اند.
اکبر هاشمی رفسنجانی که رهبران جنبش سبز نگاهی مثبت به وی دارند  و  گروهی از مخالفان او را "ناجی" و "مشکل گشا" قلمداد می کنند، در 22 دی1389 در دیدار با جمعی از روحانیون سخن مکرر 20 ماه گذشته ی خود را تکرار کرده و گفته است:
"اصل ولايت فقيه در جمهوری اسلامي ايران عاملی وحدت بخش است و حمله به اين جايگاه و همچنين دفاعياتی كه مبنای آن دين اسلام و عقل و منطق نيست، هر دو با يك هدف صورت می ‌پذيرد. ديدگاه اينجانب با رهبری در كليات تفاوتی با يكديگر ندارد و طبيعی است كه در اجرا ميان افراد اختلاف ديدگاه وجود دارد و در همين زمينه نيز خود را ملزم به تبعيت از دستورات ايشان می ‌دانم"[7].
یک گفتمان بر این باور است که تمامی حمله ها باید معطوف به علی خامنه ای باشد، اما گفتمان دیگری وجود دارد که محمود احمدی نژاد را مسأله و مشکل اصلی قلمداد کرده و همه ی تیرها را به سوی او نشانه می رود. در نامه نگاری های احمدی نژاد و مجمع تشخیص مصلحت نظام علیه یکدیگر که همدیگر را به اقدام علیه رهبری متهم کردند، سایت کلمه احمدی نژاد را فردی قلمداد کرد که گامی دیگر نظام را به سوی دیکتاتوری پیش می برد و در مقابل رهبری ایستاده است. لذا جایگاه قانونی رهبری را به او یادآور شد و نوشت :
"احمدی نژاد در این نامه، نه تنها هاشمی رفسنجانی را صراحتا به تخلف از وظایف قانونی متهم کرده و علی لاریجانی را عامل بی‌توجهی به رهنمودهای رهبری دانسته، بلکه به ارجاع موضوع عزل و نصب مدیریت بانک مرکزی از سوی رهبری به مجمع تشخیص مصلحت نیز اعتراض کرده، رهبر و مجلس و مجمع را یکجا به زیر پا گذاشتن قانون‌گرایی و ایجاد چالش برای نظم و مدیریت کشور متهم کرده... موضوع بانک مرکزی به طور جداگانه از سوی رهبری هم به این مجمع ارجاع شده است؛ یعنی اعمال بند ۸ اصل ۱۱۰ قانون اساسی، که موضوع را به کلی متفاوت از قبل می‌کرد و کار را از مرحله اختلاف مجلس و شورای نگهان فراتر می‌برد. حال احمدی نژاد به شکلی غیرمستقیم، عامل ارجاع[علی خامنه ای] این موضوع به مجمع تشخیص را مورد حمله قرار داده است؛ حمله‌ای که متوجه رهبری نیز هست... اکنون احمدی نژاد تحت لوای دفاع از قانون اساسی، حمله به یکی از نهادهای تشکیل شده بر اساس این قانون را در پیش گرفته است تا گام دیگری را به سمت دیکتاتوری بردارد. او حتی عمل رهبری طبق اصل ۱۱۰ قانون اساسی را هم بی‌نصیب نگذاشته است... دخالت رهبری در این موضوع، خشم رئیس دولت را برانگیخته و او را به پرخاش علیه نهادهای قانونی نظام واداشته است... ظاهرا احمدی نژاد راه خود را به درستی انتخاب کرده، او قصد دارد سنگر اصلی یعنی قانون اساسی را نیز از پیش پای خودکامگی بردارد"[8].
گویی همه ی طرف های نزاع رهبری علی خامنه ای را پذیرفته و چالش اصلی بر سر محمود احمدی نژاد است. این گفتمان پیامدهای عملی ای دارد که نمی توان از آن گریخت. اگر اصل این رویکرد پذیرفتنی باشد، به پیامدهای عملی آن هم باید الزام داشت. در مصر، البرادعی مستقیما به حسنی مبارک می تازد و همه را علیه او به تظاهرات دعوت می کند. محل نزاع این نیست که رهبران جنبش سبز باید چنین کنند، محل نزاع این است که باید به پیامدهای عملی گفتمانی که برساخته و ترویج می شود التزام داشت.
2-4- عنصر سرکوب:هر دو رژیم ایران و تونس استبدادی اند و سرکوب مخالفان ابزار حکمرانی آنان است. اما اگر از نگاه سطحی به این گوهر مشترک- یعنی سرکوب- گذر کنیم و نگاهی دقیق تر و عمیق تر به آن بیفکنیم، خواهیم دید که تمایز مهمی در اینجا وجود دارد که تعیین کننده و سرنوشت ساز است. سرکوب "نظام سلطانی فقیه سالار" با سرکوب "نظام سلطانی شاه" و نظام بن علی تفاوت هایی دارد:
1-2-4- حضور عمودی و افقی: سازمان سرکوب رژیم شاه فقط به صورت عمودی(از بالا به پائین) در جامعه حضور داشت. کلانتری/ ژاندارمری ها به طور عمودی در جامعه حضور داشتند. سربازان و پاسبان ها همگی غیر محلی بوده و هیچ نسبتی با محل خدمت خود نداشتند. مانند کارمندان اداره که صبح به محل کار خود می روند و بعداز ظهر کارت پایان ساعت کار را زده و به منزل خود در محلی/شهری دورتر باز می گردند. نیروهای ژاندارمری از یک شهر به منطقه ای دیگر مأمور می شدند و نیروهای محلی نبودند. پاسبان های کلانتری ها هم در محله ی محل خدمت خود زندگی نمی کردند. آنان هیچ نسبتی با محل مأموریت خود نداشتند. نه مردم محله را می شناختند، نه با آنها سابقه ی دوستی/ در کنار هم زیستن و بزرگ شدن داشتند.
اما سازمان سرکوب رژیم فقیه سالار جمهوری اسلامی، علاوه ی بر حضور عمودی، به طور افقی نیز در جامعه حاضر است. بسیج محله و بسیج مساجد از مردم همان محله ای که در آن زندگی می کنند، تشکیل شده است. خانواده ی بسیجیان در محل حضور دارند و این موضوع، به سرکوب پایگاه اجتماعی می بخشد. به تعبیر دیگر، رژیم نه تنها از مرکز سرکوب را هدایت می کند، بلکه حرکت های اعتراضی از سوی بخشی از مردم نیز به طور فعال سرکوب می شود. مردمی که اهل محله را می شناسند، شناختی به مراتب بیشتر از سازمان های امنیتی از هم محلی های خود دارند. اینها در همان محله به دنیا آمده و با دیگر افراد هم محلی در پشت میزهای کلاس های دبستان/راهنمایی/دبیرستان درس خوانده و بزرگ شده اند[9]. اما این مسأله فقط محدود به محله ها نیست. بسیج ادارات، بسیج مدارس، بسیج دانشجویی، بسیج اساتید، بسیج سازندگی و غیره؛اینها به طور افقی در همه جا حاضرند.
آیت الله خمینی وقتی که فرمان تشکیل بسیج را صادر کرد، آگاه بود که چه می کند. او  به دنبال برساختن نظامی "سراسر بین" بود. وی در 4 آذر  1358 گفت:
"مملکت اسلامی باید همه اش نظامی باشد و تعلیمات نظامی داشته باشد... یک کشوری[که]بیست میلیون جوان دارد[باید]بیست میلیون تفنگدار داشته باشد و بیست میلیون[نفر]ارتش داشته باشد. همچو مملکتی آسیب پذیر نیست"[10].
در ماجرای کودتای نوژه(تیرماه 1359)، وقتی علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی خبرها را به او دادند، کودتاگران را مسخره کرد و گفت، به فرض آن که هواپیما ها برخی مناطق را بمباران کنند، آیا پس از آن نمی خواهند بر زمین بنشینند، با مردم چه خواهند کرد؟ پس از اتمام سرکوب کودتای نوژه، طی سخنانی خطاب به مردم گفت:"این احمقها نفهمیدند این را که با چهار نفر از این درجه داران و امثال اینها نمی شود یک مملکت سی، چهل میلیونی را که همه مجهز هستند، فتح بکنند"[11]. در همان روزها گفت:
"بسیج اسلامی ما، اینها باید همیشه مراقب باشند. رفت و آمدهای مشکوک را در نظر داشته باشند و اگر دیدند اطلاع بدهند به مراکزی که باید اطلاع بدهند. در عین حالی که باید تمام مراقبتها را بکنند و تمام رفت و آمدهای مشکوک را تحت نظر بگیرند"[12].
ین سیستمی بود که او بسط می داد. همه مواظب یکدیگر باشند و علیه هم گزارش بدهند. پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 19 مرداد 1360 از همه ی مردم درخواست کرد که  همه به عنوان "جمعیت اطلاعاتی" عمل کنند و چند منزل اطراف خود را تحت نظر بگیرند و کلیه اقدامات را گزارش کنند. مهدی بازرگان طی نامه ای به او اعتراض کرد که بر مبنای دستورالعمل قرآن تجسس در امور خصوصی مردم حرام است. آیت الله خمینی در 27 مرداد 1360 خطاب به این "بیچاره" گفت:
"وقتى كه اسلام در خطر است، همه شما موظفيد كه با جاسوسى حفظ بكنيد اسلام را... ديديم كه يك دسته دارند توطئه مى ‏كنند كه بريزند و يك جمعيت بى ‏گناهى را بكشند، بر همه ما واجب است كه جاسوسى كنيم... جاسوسى فاسد خوب نيست، اما براى حفظ اسلام و براى حفظ نفوس مسلمين واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شرب خمر هم واجب است"[13].
"سلطان فقیه" نسبت به "سلطان شاه" این مزیت را برای رژیم خود پدید آورد که برای سرکوب مخالفان، پایگاه اجتماعی/مردمی درست کرد. رژیم شاه و رژیم تونس فاقد چنین سازمان سرکوبی بودند. هر دو رژیم به طور عمودی در جامعه حضور داشتند، اما رژیم سلطانی فقیه سالار به طور افقی هم در جامعه حاضر است.
باید توجه داشت که مدعای ما این نیست که رژیم دارای پایگاه اجتماعی است، مدعای ما این است که رژیم برای سرکوب پایگاه اجتماعی درست کرده است. این جمعیت که به طور افقی در جامعه حاضر است، منافع بیشماری از این راه به دست آورده است. آنان بیشتر از بقیه ی مردم به شیرهای نفت وصل اند. همه ی جناح های رژیم در طی سه دهه ی گذشته با تصویب قانون، عضویت در بسیج را به انواع "امتیازات" و "حق ویژه" آغشته اند. بسیج نردبان ترقی اجتماعی است. بسیجیان حتی اگر اعتقاد هم نداشته باشند- که حداقل گروهی از آنان دارند- دارای منافع بسیاری هستند که آنان را به سوی سرکوب می راند. به خطر افتادن رژیم، به خطر افتادن منافع  آنان هم هست.
رژیم فقیه سالار جمهوری اسلامی طی سه دهه ی گذشته دائماکوشیده است تا مشروعیت"تظاهراتی" برای خود بیافریند. اگر در رژیم های کمونیستی سابق فقط سالی یک بار مردم باید حمایت خود را از آن نظام ها اعلام می کردند، در جمهوری اسلامی به هر بهانه ای راهپیمایی برگزار می گردد تا از طریق "تظاهرات" مشروعیت رژیم به نمایش در آید. حضور افقی رژیم در جامعه که در تظاهرات صدها هزار نفری متجلی می شود، بعد دیگری از سرکوب است که نظام را دارای پایگاه اجتماعی گسترده قلمداد می کند. به همین دلیل پس از برگزاری هر تظاهرات و نمایش تلویزیونی آن، رقابت مسئولان در اعلان تعداد شرکت کنندگان آغاز می شود(به اختلاف تعداد شرکت کننده ی  در راهپیمایی 9 دی 88 که از سوی مسئولان بیان شد توجه شود که از یک میلیون تا پنج میلیون ادعا شد). رژیم شاه و رژیم بن علی فاقد این بعد از سرکوب هم بودند. آن


پاورقی ها:
9- وقتی در سال 1376 پس از سخنرانی در دانشگاه شیراز درباره فاشیسم توسط دادگاه انقلاب بازداشت شدم، قاضی مقدس/احمدی، پیرمرد شریفی را که آب دارچی دفترش بود جهت نصیحت نزد من آورد. آن پیرمرد عضو بسیج محله مان بود. فرزندش در جنگ شهید شد که از دوستان هم مدرسه ای مان بود. در یک محله زندگی می کردیم. خاطرات را به یادم آورد. عزاداری در محرم، شرکت در مراسم مسجد، دوستی با فرزندش. مرا نصیحت می کرد که با قاضی راه بیایم. فرد دیگری را هم در دادگاه انقلاب دیدم که در  یک کوچه زندگی می کردیم. او اصلا مذهبی نبود. از
طریق من با سیاست کمی آشنا شده بود. نماز خواندن هم نمی دانست. اوایل که به دادگاه انقلاب رفته بود، می گفت مجبور است در نماز جماعت شرکت کند و فقط با جمع خم و راست می شود و در آغاز اشتباه هم می کرده و به مرور در این کار حرفه ای شده است. آن پیرمرد در همان محله ی جنوب شهر(نهم آبان قبل از انقلاب/سیزده آبان پس از انقلاب) باقی ماند، اما فرد دوم، از آن محله رفت. بعدها یکی دیگر از افرادی که در کوچه خود ما زندگی می کرد و تمام دوران نوجوانی به خانه ی یکدیگر رفت و آمد داشتیم، رئیس بسیج محله و همه کاره ی مسجد شد. او هم چندان مذهبی نبود و از دین مطلقا هیچ شناختی نداشت. اصلا یک کتاب هم در زندگی خودنخوانده بود. یکی از برادرانش از فعالین انجمن حجتیه بود، اما بقیه ی برادرانش اصلا مذهبی نبودند.
 10- صحیفه ی امام، جلد 11، صص 122- 117.
11 - صحیفه ی امامجلد 13، صص 21-8.
12- صحیفه ی امام، جلد 13، ص
13- صحیفه ی امام، جلد 15، ص 116

اثر پروپاگاندای جمهوری ننگین ارتجاع

بچه که بودم همش پیش خودم میگفتم خوش به این آخوندا. اونا میرن بهشت ما میریم جهنم. چه شبهایی که از ترس اتش جهنم تا صبح خوابم نمیبرد.

Tuesday, January 25, 2011

Monday, January 24, 2011

اندر احوالات مهاجرت

اندر احوالات مهاجرت

شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند  ، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و
هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است. لیک اهل سلوک
فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله
به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی
اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند .از
این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و
به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک  این مرحله سعی بین صفا و مروه و
دویدن به دنبال وکیل و انتظاردر صف طویل درب سفارت و دار الترجمه و آزمون
آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل  است و این خود اول قدم است
دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد
خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروز
ترین مردمان جهان می داند و هم وطنانش را به چشم کور کچل هایی می بیند که
در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند
که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است
سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و
متعلقات  و دوستان و اقوام است.برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند.با
هجوم خاطرات و دلبستگی ها  اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می
گیرد.سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر
آیینه و قران به سمت ناشناخته رهسپار می شود.فرودگاه امام خمینی آخرین
بخش این خوان است.

چهارم)شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرو می آید  خود را در بهشتی می یابد
سبز و تمیز  و منظم  ،مردمانش خندان و جوی های شراب روان  و لعبتکان
نیمه عریان و مو طلایی شادان  در بیکینی از کنار وی عبور می کنند.
مردان مسلمان را  در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و قالباٌ هنوز عرق
راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و  نایت کلاب و بار و دیسکو و
استریپ کلاب  صف می بندند تا  سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند

پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در
جامعه ی جدید ذوب شود.وی  ناگهان  از کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل
تبدیل به  کاترینا ماریا سانتا کروز می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در
این مرحله  بطور حتم موههای خود را بلوند می کند  و با پوست سیاه سوخته
و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهره ی هر بیننده ای را می برد. در این
مرتبه از سلوک دامن های کوتاه  و بیرون انداختن ران های چاق و سلولیتی  و
پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت
از اوجب واجبات می باشد

ششم) غربت: در این مرحله مهاجراندک اندک  متوجه می شود که  در دیار جدید
غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه
همان مردم کور کچلی است که  از انها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این
مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد.  جلوی آینه می ایستد وناگهان می
بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با
موههای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده
است.در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان  و دلمه
و دیزی با نان سنگک  می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و
قلیون و مزه انار دون کرده و صدای کت شلواری می افتد و دیدگانش از اشک
تر می شود  .

چون بدینجا رسید شیخ سکوت کرد و دهان از گفتار ببست و........را
برداشت و به سمت ... روانه شد. مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه
عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را  هر کس خودش می نویسد

نامه انتقادی احمدی نژاد به مجلس علیه مصوبات مجمع تشخیص

خبرگزاری فارس، امروز ۴ بهمن (۲۴ ژانویه) گزارش داد که آقای احمدی‌ نژاد در این نامه نوشته است که مدیریت مجمع تشخیص مصلحت نظام، با همراهی اعضایی از مجمع چون روسای قوای مقننه و قضائیه، به "دخالت دادن" این دو قوه درحیطه وظایف دولت می پردازد.
نامه آقای احمدی نژاد به مجلس ایران، بر خلاف روال معمول در نامه نگاری های حکومتی، به جای رئیس مجلس خطاب به "نمایندگان" نوشته شده و بدون جملات احترام آمیز رایج در مکاتبات رسمی پایان یافته است.
محمود احمدی نژاد، از زمان پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری دهم، در مناسبت های گوناگون علیه عملکرد مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس و قوه قضائیه ایران به موضع گیری علنی پرداخته و این نهادها را متهم کرده که مانع از انجام وظیفه دولت می شوند.

متهم کردن مجلس به عمل بر خلاف دیدگاه های رهبر

نامه آقای احمدی نژاد به مجلس ایران، بر خلاف روال معمول در نامه نگاری های حکومتی، به جای رئیس مجلس خطاب به "نمایندگان" نوشته شده و بدون جملات احترام آمیز رایج در مکاتبات رسمی پایان یافته است
در نامه اخیر محمود احمدی نژاد، قوه مقننه چند بار به نادیده گرفتن توصیه های رهبر جمهوری اسلامی متهم شده است.
رئیس جمهوری با اشاره به تغییرات ایجاد شده توسط مجلس شورای اسلامی در لایحه برنامه پنجم توسعه، نوشته است که مدیریت مجلس برخلاف دیدگاه های آیت الله خامنه ای و بدون توجه به قوانین، در صدد "لغو اختیارات قانونی قوه مجریه و دخالت در اموری مانند انتخاب و نصب و عزل مقامات اجرایی و اداره اموال دولتی" برآمده است.
آقای احمدی نژاد افزوده که بعد از آنکه شورای نگهبان این گونه مصوبات مجلس را مغایر قانون اساسی دانسته، مجلس با پافشاری بر مصوبات، آنها را برای تعیین تکلیف به مجمع تشخیص مصلحت نظام فرستاده و "مدیریت مجمع نیز برخلاف وظایف قانونی و حتی آیین‌نامه داخلی خود تلاش کرده اختیارات مصرح قوه مجریه را مخدوش کند".
رئیس دولت در بخشی دیگر از نامه خود به نمایندگان، تذکر داده که مجلس تنها "در حدود مقرر در قانون اساسی" می‌تواند قانون وضع کند و نتیجه گرفته است: "مجمع تشخیص در مواردی اختیار ورود دارد که مصوبه مجلس در حدود اختیارات و صلاحیت مجلس باشد و شورای نگهبان مفاد مصوبه را مغایر قانون اساسی یا موازین شرع مقدس بداند و در مواردی که مصوبه مجلس اساساً در حدود صلاحیت‌ وی نیست، ارجاع مورد به مجمع تشخیص مصلحت موضوعیت ندارد".
وی افزوده است که طبق قانون اساسی، همچنین حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه از اختیارات رهبر نظام است و "مجمع نمی ‌تواند به بهانه رسیدگی به مصلحت در موضوعی که مورد اختلاف دو قوه است و در مراحل قبلی به استحضار مقام معظم رهبری نیز رسیده و رهنمودهای ایشان مورد بی‌توجهی مدیریت مجلس قرار گرفته است، تغییر قانون اساسی را رقم بزند".
نه رهبری معظم انقلاب و نه مردم انقلابی ایران اجازه تغییر قانون اساسی را به مجمع تشخیص مصلحت نداده‌اند
محمود احمدی نژاد
رئیس قوه مجریه، بدون توضیح بیشتر در مورد مصداق مشخص بی توجهی مدیریت مجلس به توصیه آیت الله خامنه ای، در جای دیگر به انتقاد از کسانی پرداخته که به گفته وی "با مقابله با نصایح و نظرات دلسوزانه رهبری، برای کشور مشکل ایجاد می‌ کنند".
وی همچنین مجمع تشخیص مصلحت نظام را به ترجیح دادن "مصلحت خواص بر مصلحت ملت" متهم کرده و تاکید کرده است: "نه رهبری معظم انقلاب و نه مردم انقلابی ایران اجازه تغییر قانون اساسی را به مجمع تشخیص مصلحت نداده‌اند."

انتقاد از مصوبات مجلس در مورد بانک مرکزی

رئیس جمهوری به عنوان نمونه ای از مصوبات اختلاف انگیز مجمع تشخیص مصلحت نظام، به تصمیم‌گیری‌ در مورد صندوق توسعه ملی و عزل و نصب رئیس کل بانک مرکزی اشاره کرده است.
تاسیس صندوق توسعه ملی، در برنامه پنجم توسعه مورد تاکید قرار گرفته و به عنوان جایگزینی برای حساب ذخیره ارزی در نظر گرفته شده است تا حداقل ۲۰ درصد از منابع حاصل از نفت و گاز و فرآورده های نفتی به آن واریز شود. اما دولت ایران، خواهان برخورداری از اختیار کامل در مورد نحوه هزینه کردن منابع این صندوق است.
اشاره دیگر آقای احمدی نژاد به اختلاف بر سر نحوه عزل و نصب رئیس کل بانک مرکزی، در شرایطی صورت می گیرد که غلامرضا مصباحی مقدم، نماینده تهران در مجلس، اخیرا اعلام کرده بود که مجمع تشخیص مصلحت نظام تصویب کرده است که رئیس کل بانک مرکزی با رای دو نفر از سران قوا عزل و نصب شود.
آقای احمدی‌ نژاد مدیریت مجمع تشخیص مصلحت نظام را متهم کرده که با همراهی اعضایی از مجمع چون روسای مجلس و قوه قضائیه، به "دخالت دادن" این دو قوه درحیطه وظایف دولت می پردازد
آقای مصباحی مقدم افزوده بود که آقای احمدی نژاد از این تصمیم به آیت الله خامنه ای شکایت برده و رهبر ایران نیز بررسی موضوع را به عنوان یک "معضل" به مجمع تشخیص مصلحت نظام واگذار کرده است.
رئیس جمهوری در همین ارتباط پرسیده است: "چه بحرانی در مدیریت بانک مرکزی حادث شده است که این واحد سازمانی دولتی و امور اجرایی آن را می‌خواهند از قوه مجریه خارج سازند؟"
نامه محمود احمدی نژاد به نمایندگان در انتقاد از مصوبات مجمع تشخیص مصلحت نظام، که به گفته احمد توکلی نماینده تهران و رئیس مرکز پژوهش های مجلس به "تک تک نمایندگان" ارسال شده، در شرایطی منتشر می شود که، آقای احمدی نژاد از مدت ها پیش از حضور در جلسات مجمع خودداری کرده است.
bbcpersian.com

Tuesday, January 11, 2011

پروپاگاندای اسلامی و شاهزاده ای با گلوله ای در دهان

وقتی که در يک بعد از ظهر زمستانی سال ۲۰۱۱ ميلادی، شاهزاده ای کاملا در سايه مانده و بازمانده ای بی رنگ از آخرين نظام شاهنشاهی در ايران، در آن سوی جهان، با گلوله ای در دهان، مرگی خودخواسته را بر گزيد، کمتر کسی فکر می کرد که چنين موج خبری را در ميان ايرانيان برانگيزد.

همه پيش فرض ها می گويند که واکنش طبيعی ساکنان سرزمينی پر تلاطم و پر خبر چون ايران، در برابر چنين خبری، قاعدتا بايد بی اعتنايی باشد و سکوت. اما آيا اين گونه بود؟



به روايت شواهد يک هفته گذشته، واکنش ايرانيان، با هر گرايشی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، نسبت به اين خبر، بسيار قابل تامل و گسترده بود. حال اگر روايت نظام اسلامی را بپذيريم که نظام سياسی پيش از انقلاب با همه عناصر مرتبطش، پس از سی و دو سال ، به کلی تمام شده و از اذهان زدوده شده است، چنين واکنش های وسيعی از سوی ايرانيان- چه ستايش و چه ناسزا- حامل چه معنايی است؟

برای رسيدن به پاسخ، شايد بيش از هرچيز بايد ميزان کارکرد پروپاگاندا و تبليغات سياسی سی ساله نظام اسلامی فقاهتی ايران که متکی بر مساجد و روحانيون و مداحان و منابر و نهادهای تبليغی سنتی و نو است، و در يک کلام تشکيلات بسيار قدرتمند، گسترده و به لطف منابع نفتی ايران ثروتمند روحانيت شيعه را بررسی کرد.

اما از آنجا که همه اينها ما را ابتدا به واژه پروپاگاندا می رساند، پيش از آن ببينيم «پروپاگاندا» به چه معناست؟

پروپاگاندا بايد با روانشناسی جامعه مطابقت داشته باشد. شما اصلا نمی توانيد بگوييد روشی که برای يک فرد پا به سن گذاشته که مثلا دلش می خواهد برود پای منبر فلان آخوند بنشيند و چند چايی بخورد، چهار نفر را ببيند و چند داستان مذهبی بشنود، برای جوانان اين نسل که با دنيای ديجيتال در ارتباطند موثر خواهد بود؟ جمهوری اسلامی در واقع دارد آنچه را که در ذهنيت قشر حاکم وجود دارد، بر کليت جامعه ای که نمی تواند با آن ارتباط روانی، اجتماعی و هنجاری ايجاد کند، تحميل می کند.

کاظم علمداری
دکتر شهلا شفيق جامعه شناس و پژوهشگر ساکن پاريس در اين باره می گويد:

«اين يک روش برای بسيج افکار عمومی از طريق تبليغات سياسی است. منتها اين کلمه در دانش سياسی يک بار منفی به خود گرفته است. به اين دليل که برای تهييج افکار عمومی به کار می رود و از طريق مبالغه انجام می شود. در اين مبالغه اندکی دروغ هست. حالا اين سوال پيش می آيد که در چه شرايطی اين مبالغه و دروغ می تواند کارساز باشد؟ در شرايطی که ما در يک محيط دمکراتيک نباشيم. يعنی آلترناتيوهايی که در مقابل حکومت قرار دارند و گروه های سياسی مخالف نمی توانند آزادانه حرفهايشان را بزنند و آزادی عمل لازم را داشته باشند. در آن شرايط است که اين پروپاگاندا کارکرد اصلی خودش را پيدا می کند.»

همه شواهد نشانگر آنند که نظام مبتنی بر اسلام فقاهتی در ايران، همچون بسياری از نظام های ايدئولوژيک، در همه سی سال گذشته به طور سيستماتيک و بی وقفه، نسل کاملی از ايرانيان پس از انقلاب را در تمامی عرصه هايش تحت امواج قدرتمند تبليغی و ترويجی خود داشته است.

ضمن آنکه به گفته دکتر شهلا شفيق، پروپاگاندا در نظام اسلامی ايران، ابزارهای بيشتری نسبت به ساير نظام های سياسی نيز در اختيار داشته است:

«ويژگی اين نظام در اين است که مذهب را تبديل به يک ايدئولوژی کرده است و يک سرچشمه وسيع برای پروپاگاندا ايجاد نموده است. به خاطر اينکه شما با اعتقادات و احساسات مردم سر و کار داريد. مثلا می بينيد که در طول اين دوره ۳۰ ساله نقش مداحان بسيار بزرگ شده و هر روز هم گسترده تر می شود. آنان تبديل به عوامل پروپاگاندا و تبليغ و تهييج شده اند. بعدش می بينيد که از ابزارهای مساجد و مکان های مذهبی که مردم به مناسبت های مختلف شاد و غمگين در آنجا جمع می شوند ، استفاده می شود. شما يک تريبون هايی برای گسترش اين پروپاگاندا در اختيار داريد که مهمند. اسطوره های مذهبی را شما می توانيد دستکاری کرده و از آن هم استفاده کنيد.»

اما آيا اين نظام تبليغی بسيار پرهزينه و گزاف و به شدت متکی به بودجه ها و رانت های نفتی دولتی، به اصلی ترين اهدافش دست يافته است؟ ماشين پروپاگاندايی که مهمترين هدفش جايگزينی عميق ارزش های سنتی نظام فقاهتی و ولايی با ارزش های رقيب بوده است؟
با مروری حتی گذرا بر بولتن های داخلی سپاه پاسداران، مجلس شورای اسلامی، سازمان تبليغات اسلامی و حتی نشريات و خبرگزاری های دولتی می توان مطالب بسياری از زبان ائمه جمعه، فرماندهان نظامی و انتظامی و يا مسولان قوای سه گانه جمهوری اسلامی ديد که گلايه ها و نارضايتی های عميق خود را از آنچه که «ناموفق بودن نظام در ترويج ارزش های دينی» می خوانند آشکارا بيان می کنند.

دکتر کاظم علمداری، جامعه شناس و پژوهشگر دانشگاه ايالتی کاليفرنيا، در باره دلايل اين عدم موفقيت می گويد:

«پروپاگاندا بايد با روانشناسی جامعه مطابقت داشته باشد. شما اصلا نمی توانيد بگوييد روشی که برای يک فرد پا به سن گذاشته که مثلا دلش می خواهد برود پای منبر فلان آخوند بنشيند و چند چايی بخورد، چهار نفر را ببيند و چند داستان مذهبی بشنود، برای جوانان اين نسل که با دنيای ديجيتال در ارتباطند موثر خواهد بود؟ جمهوری اسلامی در واقع دارد آنچه را که در ذهنيت قشر حاکم وجود دارد، بر کليت جامعه ای که نمی تواند با آن ارتباط روانی، اجتماعی و هنجاری ايجاد کند، تحميل می کند.»

عدم تناسب ميان روش های پروپاگاندا و جامعه جوان ايران را شايد به نوعی ديگر بتوان در سخنان محمود احمدی نژاد هم شنيد. اگرچه او با هدف کوبيدن رقبای سياسی اش چنين وقايعی را باز می گويد. او در گفت و گو با يکی از شبکه های صدا و سيما در اين باره چنين گفت:

«اينها (رقبای انتخاباتی اش) يادشان رفته وزارت کشور موتورسوارها را سازمان می داد در همين خيابان ولی عصر. موی دخترها و پسرها را می چيدند؟ لباس های آنها را پاره می کردند؟ کفش هايشان را پاره می کردند؟ يادشان رفته کراوات ها را قيچی می کردند؟ يادشان رفته مردم را کتک می زدند؟ يادشان رفته ديپلمات خارجی ايستاده بود يک دفعه کراواتش را قيچی کرده بودند و او مبهوت شده بود که اينجا چه خبر است؟...»

يکی از مهمترين اهداف پروپاگاندا در جمهوری اسلامی، طی بيش از سه دهه سيطره نظام دينی، حذف و يا دستکم مبتذل سازی ارزش ها و عناصر مرتبط با نظام سياسی پيشين ايران بوده است.

اغلب پژوهش هايی که امروز درباره تاريخ معاصر ايران رخ می دهد، ارزيابی شان درباره اين دوران (پيش از انقلاب) مثبت است. مثلا در ايران امروز، به طور باورنکردنی شاهد زنده شدن نام رضا شاه هستيم. حتی در دوره پيش از انقلاب، رضا شاه به اين ميزان در ايران شناخته شده و قدردانی شده نبود که امروز هست. اينها همه از نتايج اقدامات جمهوری اسلامی است. ميلان کوندرا جمله پر معنايی دارد که می گويد « ما بهترين گورکن های خود هستيم» ؛ و حالا به نظر می رسد که جمهوری اسلامی ۳۰ سال تلاش کرد تا گور عميقی برای خودش بکند.

داریوش همایون
اما بازتابی که مرگ يکی از آخرين شاهزادگان تاريخ ايران در ميان هموطنانش داشت، کمترين معنايش در يک مرور ساده جامعه شناختی اين است که سوژه مورد نظر از سوی پروپاگاندای نظام دينی ايران، نه تنها پاکسازی نشده بلکه همچنان در وجدان جمعی ايرانيان به حيات پنهان و آشکار خود ادامه داده است.

دکتر شهلا شفيق جامعه شناس و نويسنده کتاب «توتاليتاريسم اسلامی، پندار يا واقعيت» در اين باره می گويد:

«وقتی که مردم با هزاران اميد و آرزو يک انقلاب را به ثمر می رسانند و بعد از آن با وضعيت بسيار دردناک و کابوس واری مواجه می شوند، درست مثل رويايی که يک باره به کابوس بدل شده است، به طور طبيعی آنچه که قبل از اين واقعه انقلاب وجود داشته را خوب نمايی می کنند. آن واقعيت پيش رو به هيچ وجه جوابگوی انتظارات مردم نيست. به همين دليل نوعی بازگشت به گذشته با حسرت رخ می دهد. اين اتفاق در ايران امروز رخ داده است. يعنی هر چه که اوضاع در جمهوری اسلامی بدتر می شود، مردم يک پرتو طلايی بر خاطرات گذشته می کشند. و يکسری حسرت ها ايجاد می شود. لطیفه ای بود که می گفتند شاه توی قبر عینک سیاه به چشم زده است از بس که مردم می گفتند نور به قبرت بباره!»»

حتی بعضی ديگر از صاحبنظران از جمله دکتر کاظم علمداری نويسنده کتاب پر تيراژ «چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت؟» مساله وجود نوعی احساس گناه عمومی در ميان ايرانيان به دليل ساقط کردن نظام پيشين راهم در «اين نگاه به گذشته» از سوی جامعه امروز ايرانی دخيل می داند:

کاظم علمداری: احساس گناه به دليل ارزيابی مجددی که مردم از مقايسه دو سيستم می کنند رخ می دهد. مقايسه سيستم زمان شاه که ايران کشوری خوش نام در سطح جهان بود و اين مشکلات دوره جمهوری اسلامی که بسيار مصيب بار و عميق اند وجود نداشت. به خصوص سياسيون و نه تنها کليت مردم ايران که در سرنگونی رژيم شاه نقش ايفاء کردند، بعدها متوجه شدند با دست خودشان رژيمی را بر سر کار آوردند که مشکلات اجتماعی، سياسی و اقتصادی کشور را چندين برابر کرده است. اين باعث شد که مردم مجددا به فکر اين بيافتند کاری را که کرده اند درست و عاقلانه و خرمندانه نبوده است. به همين دليل است که اين احساس گناه در حال حاضر در ذهنيت و خرد جمعی مردم وجود دارد.»

بازتاب غير قابل پيش بينی ايرانيان به مرگ فرزند آخرين پادشاه ايران از نظر روزنامه نگار پيش کسوتی چون داريوش همايون نيز يکی از نشانه های ارزيابی مجدد گذشته از سوی ايرانيان است:

«گذشته ايران در سال ۱۳۵۷ به کلی نفی شد. تا مدتها يعنی در طول مدت ۲۰ سال از سوی اکثريت روشنفکران ايران اين گذشته به کلی نفی شد. هنوز هم آثار اين نفی را می بينيم. آنان ذره ای حاضر نبودند امتيازی به آن گذشته بدهند. بعد از اين همه مدت و سپری شدن دوران زندگی يک نسل کامل پس از انقلاب، جوان هايی که يا در آن زمان به دنيا نيامده بودند و يا بسيار کوچک بودند و حالا بزرگ شده اند و وارد فعاليت های اجتماعی شده اند، به کلی نگاه ديگری دارند. نسل گذشته ، يعنی نسل انقلاب هم، اکثريتشان، اگر چه نه به طور آشکار اما در نهان و در درون خودشان متقاعد شده اند که انقلاب کار بسيار اشتباهی بود.
ايران داشت با همه معايب و اشکالاتش، خودش را از زمين بلند می کرد و مثل همه جوامع در حال رشد، طبعا اين فرآيند، فرايندی سالم و بی نقص نبود. پر از اشکالات بود. اما ما واقعا داشتيم از زمين کنده می شديم. و اين ارزيابی دوباره بازتاب هايی دارد که ما يکی از آنها را در اين روزها (واکنش ها نسبت به مرگ عليرضا پهلوی) شاهد بوده ايم.»

کشورهای بسياری هستند که پس از تجربه های انقلاب و سرنگونی، تجربه های خوبی از نظام تازه نداشته اند با اين حال ميل به بازگشت به ارزش های پيشين را هم تجربه نکرده اند. تفاوت اين جوامع با ايران در چيست؟

دکتر کاظم علمداری جامعه شناس در دانشگاه کاليفرنيا و نويسنده کتاب «بحران جهانی و نقدی بر نظريه برخورد تمدن ها و گفت و گوی تمدن ها» در اين باره معتقد است:

فرح پهلوی همراه با پسرش علیرضا
«اگر به نظام هايی که در آنها انقلاب شد نگاه کنيد می بينيد که در تمام اين جوامع تغيير و تحولاتی رخ داد. اما اين تغيير و تحولات در هيچ کدام از اين جوامع برگشت به گذشته نيست. اما در مورد جمهوری اسلامی آن چيزی که در عمل اتفاق افتاد، پس گرفتن بخشی از دستاوردهايی بود که بعد از انقلاب مشروطه در ايران به دست آمده بود.
به طور مشخص خدمتتان عرض کنم، جمهوری اسلامی در همان شش ماه اول، قانون حمايت خانواده را که در زمان شاه به تصويب رسيده بود، پس گرفت. اين عقب نشينی ها در تمام زمينه ها از جمله در زمينه های حقوقی، ارث ، قضاوت و .... انجام شد.زن قبل از انقلاب می توانست قاضی باشد اما زمانی که جمهوری اسلامی به قدرت رسيد اين دستاورد را پس گرفت.»

آيا همين عقب نشينی از دستاوردهای مدنی محرکی بوده است تا به گفته داريوش همايون، بنيانگذار روزنامه آيندگان، حتی تا بازخوانی مجدد دستاوردهای رضا شاه نيز منجر شود؟

داريوش همايون: «اغلب پژوهش هايی که امروز درباره تاريخ معاصر ايران رخ می دهد، ارزيابی شان درباره اين دوران (پيش از انقلاب) مثبت است. مثلا در ايران امروز، به طور باورنکردنی شاهد زنده شدن نام رضا شاه هستيم. حتی در دوره پيش از انقلاب، رضا شاه به اين ميزان در ايران شناخته شده و قدردانی شده نبود که امروز هست. اينها همه از نتايج اقدامات جمهوری اسلامی است. ميلان کوندرا جمله پر معنايی دارد که می گويد « ما بهترين گورکن های خود هستيم» ؛ و حالا به نظر می رسد که جمهوری اسلامی ۳۰ سال تلاش کرد تا گور عميقی برای خودش بکند.»

همه اينها ما را در برابر اين پرسش قرار می دهد که اگر نظامی با پروپاگاندايی چنين بی وقفه و دامنه دار، قادر به زدودن خاطره جمعی ايرانيان از حکومتی پس از سی و دو سال سقوط نبوده است، چگونه است که با قاطعيت از مرگ ساير حرکت های اجتماعی ايرانيان از جمله آخرين آن که «جنبش سبز» نام گرفت سخن می گويد؟

Monday, January 10, 2011

طلوع آفتاب به وقت وزیر راه...! (طنزی از شهرام شکیبا)

دوستی دارم که پنجشنبه‌ها ساعت 30/20 به تلویزیون خانه‌شان می‌گوید نمکدان. پنجشنبه‌ها برنامه‌های خبری هم به سلسله جبال نمک تلویزیون می‌پیوندند و در «بالاتر از خبر» و «صرفاً جهت اطلاع» جوش می‌آورند و نمک‌فشانی می‌کنند.
در نمک‌فشانی 30/20 هفته گذشته سراغ برخی مسئولان رفته بودند و با لحن مؤدبانه از آنها درباره صرفه‌جویی‌شان بعد از هدفمندی یارانه‌ها پرسیده بودند. سؤال‌کننده بانوی محترمی بود اما طبیعی است که برای نمک بیشتر، یک نریشن غیرمحترمانه داده بودند یک آقایی خوانده بود. من نمی‌دانم چرا در تلویزیون جماعت فکر می‌کنند برای نمک بودن باید محترم نبود. بگذریم.
اصل ماجرا گفت‌وگو با آقای حمید بهبهانی، وزیر راه بود. ایشان در جواب خبرنگار مربوطه گفت: مثلاً همین چند روز پیش ساعت شش صبح با مدیران وزارتخانه جلسه داشتیم، من پرده‌ها را کنار زدم، چراغ‌ها را خاموش کردم. از نور روز استفاده کردیم. مشکلی هم پیش نیامد.
آقای وزیر که خدای ناکرده دروغ نمی‌گویند. با توجه به اینکه طلوع آفتاب حوالی ساعت 7 صبح است، قطعاً جلسه وزارت راه در کشور دیگری برگزار شده است اما با توجه به اینکه وزیر راه ایران در هیچ کشور دیگری دفتر ندارد، لابد اوضاع و احوال جلسه به این شکل بوده.
همه دور میز نشسته‌اند. آقای وزیر پرده‌ها را کنار می‌زند و چراغ‌ها را خاموش می‌کند. همه حضار یکصدا صلوات می‌فرستند. اتاق جلسات می‌شود ظلمات.
آقای وزیر: خب، خوش آمدید. متشکرم که همگی سروقت در جلسه حاضر شدید.
آقای یکی از معاونین: البته همه به‌جز یک نفر. آقای فلانی.
آقای یکی دیگر از معاونین: ایشون اومدن. تشریف دارن.
آقای یکی از معاونین: نخیر، من همین الان دارم به صندلی‌شون با دست می‌زنم به کف صندلی‌شون. اینم صداش.
آقای حراست: شما کارتان کاملاً نادرست است که تالاپ‌تالاپ به صندلی دیگران ضربه می‌زنید. شاید ایشان سرجایشان ساکت نشسته بودند. می‌دونید ممکن بود چه آسیب‌های جدی و جبران‌ناپذیری به ایشون برسونید؟ با زندگی مردم بازی نکنید.
آقای وزیر: خب؛ همه آمده‌اند جز یکی. حالا بپردازیم به موضوع اصلی جلسه.
در همین حین یک‌باره در باز می‌شود. آقای فلانی با نور فراوان وارد می‌شود. چراغ‌های راهرو روشن است و نور به داخل تابیده. همه یکصدا داد و فریاد می‌کنند که: «اون در رو ببند،‌ نور چشممون رو زد!»
فلانی با شرمندگی در را می‌بندد. کورمال کورمال صندلی‌اش را پیدا می‌کند و می‌نشیند. ولی با صدای «آخ» گوشخراش آقای بیساری وحشتزده از جا می‌جهد.
آقای بیساری: آقا چرا روی بنده می‌نشینید با اون وزن 120 کیلویی‌تان؟!
آقای فلانی: چه می‌دونستم شما روی صندلی بنده نشسته‌اید؟
آقای بیساری: خب دست می‌مالیدید به صندلی‌تان ببینید کسی روی آن نشسته یا نه!
آقای فلانی: قباحت داره آقای بیساری. از شما بعیده!!
[جلسه تا طلوع آفتاب ادامه پیدا می‌کند. با طلوع آفتاب معلوم می‌شود مدیران وزارت نفت با وزیر راه در دفتر وزیر آموزش و پرورش جمع شده بودند و صورتجلسه جشنواره فیلم فجر را امضا کرده‌اند و به‌طور کلی چند نفر دیگر یک جای دیگر همدیگر را دیده‌اند.]

Sunday, January 9, 2011

از طرف یک شعبان بی مخ بالقوه

آه من هم مردم!
در همان روز که می دانستم،
در همان جا که گواهی می داد، 
 پیشتر ها این دل و چه آسایش بی پایانی!
گر چه تاریخ وفات من مسکین نزار،
به زمان تف ناقابل یک آب منی
ز کمر گاه کشاورز فقیر، در شب چله شصت، بیشتر می ماند!
سال پر برف و سخت، یکهزار،سیصد وشصت
سال کشتار و نبرد،سینه ها مملو درد
سال شهر خونین که بدی خرمشهر
سال قدس و بغداد، پشته پشته کشته، وعده های شیاد
سال رد تدبیر،مشت ها گشته گره، بر دهن ها تکبیر
سال فحش طاغوت، شهرها قبرستان،کوچه همچون تابوت
سال بسط قرآن، نسخه خمینی و همرزمان
سال تشویق پدر که بسازد مومن، دست به دست مادر
سال برکندن چشم فتنه، پیرضحاک زمان، خون تشنه
سال تسبیح و ذکر، مومنانی بی مغز، لعن کردن بی فکر
سال سجاده و  مهر، دست آغشته به خون، زپی اش سجده  شکر
سال حد و تعزیر، شده حاکم همه جا، زر و زور و تزویر
سال تعربف غنا، مفتیان بر مسند، ساز و مطرب به فنا
سال بوئیدن لب، چون سگان تازی، از پی کشف طرب
سال مرگ شادی،انتحار لبخند، کشتن آزادی
...
چه بگویم من از این سال که ما
هر چه گوییم حکایت ز آن پیر خرفت
که چه بدها که نکرد، که چه جانها نگرفت،
بازهم در رقم سطر و ستون
جای نخواهند گرفت، جای نخواهند گرفت!

م.ا.آفتاب
بهمن 88

اظهار نظر یک روزنامه افغاني در مورد احمدی نژاد

اظهار نظر یک روزنامه افغاني در مورد احمدی نژاد را در زیر بخوانید. آنقدر زیبا و عمیق و با ظرافت ایشان را توصیف کرده که شاید کمتر از این زوایا او را نگریسته باشید. هم به افغانی ها امیدوار شدم و هم اینکه گویا ناظر خارجی بیشتر لایه های پنهان ما را می بیند تا خود ما !!
معرفي محمود احمدي نژاد در روزنامه ي   « 8 صبح چاپ افغانستان
عنوان مقاله : پديده‌ي احمدي‌نژاد
احمدي‌نژاد پديده‌ي غريب و هم هنگام آشنايي است. رفتار او در چشم بسيار کسان يادآور برخورد خشن و توهين‌آميز يک جوانک بسيجي تفنگ به دست در برابر شهروندان محترمي است که چنان تحقير مي‌شوند که ديگر جهان را نمي‌فهمند. شان اجتماعي‌شان، ارج فرهنگي‌شان و منش و سليقه‌ي‌شان لگدکوب مي‌شود، به زندگي خصوصي‌شان تجاوز مي‌شود، و دستگاه تبليغاتي مدام از در و ديوار جار مي‌زند که بايد شکرگزار باشند که در کشورشان اين «معجزه‌ي هزاره‌ي سوم» رخ داده است. احمدي‌نژاد حاشيه را بسيج مي‌کند تا مرکز قدرت را تقويت کند، مردم مستمند را به دنبال ماشين خود مي‌دواند و آنان مي‌دوند، در حالي که به عابران ديگر تنه مي‌زنند و هياهو و گرد و خاک مي‌کنند. محمود احمدي‌نژاد از تبار آن سلاطيني است که مدام در حال جهاد بوده‌اند. او خزانه‌ي مرکز را تهي مي‌کند، تا سرحدات را نه آباد، بلکه از نو تصرف کند و به حلقه‌ي ارادت درآورد. او مهندس نظام است، اما نه از آن مهندساني که در ابتداي حکومت اسلامي در خدمت ملاها درآمدند تا سازندگي کنند و معجزه‌ي پيوند ايمان و تکنيک را به نمايش بگذارند. در ابتدا تکنيک در خدمت ايمان بود. در مورد احمدي‌نژاد، ايمان خود امري تکنيکي است. او رمالي است که داکتر-مهندس شده است. در ذهن او جن و اتوم، معجزه و سانتريفوژ، معراج و موشک در کنار هم رديف شده‌اند. احمدي‌نژاد به همه درس مي‌دهد. او ختم روزگار است… در مجلس آخوندي هم درس دين مي‌دهد. پيش لوطي هم عنتربازي مي‌کند.
احمدي‌نژاد ترکيبي از رذالت و ساده‌لوحي است. او مجموعه‌اي از بدترين خصلت‌هاي فرهنگي ما را در خود جمع کرده، به اين جهت بسي خودماني جلوه مي‌کند: دروغ مي‌گويد و اي بسا صادقانه. غلو مي‌کند، زرنگ است و تصور مي‌کند هر جا کم آوردي، مي‌تواني از زرنگي‌ات مايه بگذاري و جبران کني.. در وجود همه‌ي ما قدري احمدي‌نژاد وجود دارد و درست اين آن بخشي است که وقتي با آزردگي از عقب‌ماند‌گي‌مان حرف مي‌زنيم، از آن ابراز نفرت مي‌کنيم.اما آن هنگام نيز که لاف مي‌زنيم و خودشيفته‌ايم، باز اين وجه احمدي‌نژادي وجود ماست که نمود مي‌يابد. احمدي‌نژاد تحقير شد‌ه‌اي است که خود تحقير مي‌کند. سرشار از نفرت است، اما کرامت دارد..به موضوع نفرت اش که مي‌نگرد، مي‌پندارد مبعوث شده است تا او را از ضلالت نجات دهد.
احمدي‌نژاد نماينده‌ي سنتي است جهش‌کرده به مدرنيت. او مظهر عقب‌ماندگي مدرن ما و مدرنيت عقب‌مانده‌ي ماست. او اعلام ورشکستگي فرهنگ است.
احمدي‌نژاد نشان فقدان جديت ماست. آن زمان که در قم گفت، هاله‌ي نور او را دربرگرفته، حق بود که حجج اسلام اين حجت را جدي گيرند، عمامه بر زمين کوبند، سينه چاک کنند و لباس بر تن او بردرند تا تکه‌اي به قصد تبرک به چنگ آورند. آن زمان که از دستيابي به انرژي هسته‌اي در آشپزخانه سخن گفت، حق بود مكتب ‌ها و دانشگاه‌ها تعطيل مي‌شدند، حق بود بر سر در آموزش و پرورش مي‌نوشتند «اين خراب‌شده تا اطلاع ثانوي تعطيل است» و آموزگاران از شرم رو نهان مي‌کردند.
احمدي‌نژاد از ماست. طرفداران او نيز همولايتي‌هاي ما هستند. ميان احمدي‌نژاد با گروهي از رهبران اپوزيسيون فرق چنداني نيست. در روشنفکري ايراني هم نوعي احمدي‌نژاديسم وجود دارد، آن جايي که ياوه مي‌گويد و در عين غير جدي بودن، سخت جدي مي‌شود. در وجود چپ افراطي ايران، از ديرباز احمدي‌نژادي رخنه کرده است منهاي مذهب، يا با مذهبي که گفتار و مناسک ديگري دارد. افسران لوس‌آنجلس همگي مقداري احمدي‌نژاد در درون خود دارند.
احمدي‌نژاد نشان‌دهنده‌ي جنبه‌ي «مردمي» جمهوري اسلامي ايران است، جنبه‌اي که اکثر منتقدان آن نمي‌بينند، زيرا هنوز از انتقاد از دولت به انتقاد از جامعه نرسيده‌اند و از همدستي‌ها و همسويي‌هاي دولت و جامعه غافل‌اند. اکنون همه چيز با تقلب و کودتا توضيح داده مي‌شود. تقلبي صورت گرفته، که ابعاد آن را نمي‌دانيم. براي اين که نيروي پوپوليسم فاشيستي ديني را ناديده نگيريم، لازم است همه‌ي تحليل‌ها را بر تقلب و کودتا بنا نکنيم. راي احمدي‌نژاد يک ميليون هم باشد، بايستي ريشه‌ي اجتماعي فاشيسم ديني را جدي بگيريم