Sunday, January 9, 2011

از طرف یک شعبان بی مخ بالقوه

آه من هم مردم!
در همان روز که می دانستم،
در همان جا که گواهی می داد، 
 پیشتر ها این دل و چه آسایش بی پایانی!
گر چه تاریخ وفات من مسکین نزار،
به زمان تف ناقابل یک آب منی
ز کمر گاه کشاورز فقیر، در شب چله شصت، بیشتر می ماند!
سال پر برف و سخت، یکهزار،سیصد وشصت
سال کشتار و نبرد،سینه ها مملو درد
سال شهر خونین که بدی خرمشهر
سال قدس و بغداد، پشته پشته کشته، وعده های شیاد
سال رد تدبیر،مشت ها گشته گره، بر دهن ها تکبیر
سال فحش طاغوت، شهرها قبرستان،کوچه همچون تابوت
سال بسط قرآن، نسخه خمینی و همرزمان
سال تشویق پدر که بسازد مومن، دست به دست مادر
سال برکندن چشم فتنه، پیرضحاک زمان، خون تشنه
سال تسبیح و ذکر، مومنانی بی مغز، لعن کردن بی فکر
سال سجاده و  مهر، دست آغشته به خون، زپی اش سجده  شکر
سال حد و تعزیر، شده حاکم همه جا، زر و زور و تزویر
سال تعربف غنا، مفتیان بر مسند، ساز و مطرب به فنا
سال بوئیدن لب، چون سگان تازی، از پی کشف طرب
سال مرگ شادی،انتحار لبخند، کشتن آزادی
...
چه بگویم من از این سال که ما
هر چه گوییم حکایت ز آن پیر خرفت
که چه بدها که نکرد، که چه جانها نگرفت،
بازهم در رقم سطر و ستون
جای نخواهند گرفت، جای نخواهند گرفت!

م.ا.آفتاب
بهمن 88

No comments:

Post a Comment